حومهی شهر، کلاه حصیری براقیاست با بازی ناتمام ورق. حومهی شهر کامیون کهنهخر است در آن همهچیز پیدا میشود صندلیها، اشیای حصیری ساختمانهایش پنیرهایی هستند با بستهبندی زشت حومه، کلاه کپ پارچهای ارزان قیمتیاست سیگار میکشد مثل جوانی با داستان پلیسی زوار در رفتهای.
