۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبچطور از انتظار یک بازی بسازیم
این یک بازی وارونه است
که هیچ امتیازی در پایانش نشان داده نمیشود.
گیاهی کمیاب و گران بخر که هرگز شکوفه نمیکند.
به ترتیب رنگهای شیرازهها، کتابهایت را مرتب کن.
تمام کلیدها را دفن کن، کلیدهایی که دری را باز نمی کنند.
این بازی قاعدهای ندارد، اینها یک مشت پیشنهادند
که برای دیگران جواب دادهاند.
مثلا، مردی بر دفتر نت دخترش نقاشی منظرهها را میکشید.
روی میزت صخرهای بگذار و
نامی برایش انتخاب نکن.
اعداد را از روی ساعت بردار و برای طلبکارانت پست کن.
ساعات انتظارت را به بادبادکی گره بزن و
هر شب سوال کن،
تا وقتی جوابی بشنوی.