۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبرقص
همه میرقصیم بر لبهی سکهها فقیر به فقرش میلغزد و میافتد دیگران، همه میافتند بر او.
ادامهی مطلب