*
او همان مردیست که برف را در آغوش میکشد
شهد انار بر انگشتاناش
و همیشه ناپدید میشوند:
برف و او.
این شعر، یک شعر عاشقانه نیست
کاری به کار کلمه و تن ندارد
یا به هر چه در آنها مینشیند.
موضوعش گنجشکهاست
گنجشکانی که بر شاخههای تاک میلرزند
تاکهایی که به جا میمانند
در خاک
پس از نزاع
پس از نبرد
پس از جنگ.
اشتباه نکنید
( زن حرف میزند و
میداند کلمات
حتی گرگهای خانگی را
از درهای بینشان دور نمیکنند.)
اشتباه نکنید.
من نه مادرش هستم
و نه عاشقاش.
(رخصت دارم آیا برای نشانهای
که معنای «افسوس» بدهد؟)
دوستاش نیستم حتی
اگرچه این سنگیست که به حوض هدف پرتاب میشود
(لختی درنگ برای شنیدن شتک حوض باشو!)
من فرهنگی ندارم
و او سراپا فرهنگ است
هیچ جنگی را هم نزیستهام.
به عکساش که نگاه میکنی
مرد است، شرقیست،
سبزه است و جوان است،
میتوان تصور کرد که او
بخشی از تمام چیزهاییست
که من فراموشکردهام به خاطر بیاورم.
سایهی خاطرهای هستم
که هنوز در راهِ آمدن است.
برای هم، هرکداممان
شبح دوستی خیالی هستیم
تنفسای در باد
که هرچه جز این،
خطابهای بیش نیست!
نه، من خستهات نمیکنم
به سیاههی تردیدهای معمول
به فهرست قاذورات سنگین
به اتهام کتابت کارتهای تبریک
به ماه تابستان و عشقی در اوج
آه
ولی فقط یک دستهکاه
و چیزی چون شعری
که ویران است
آغشته به خون است (در تهران)
یا به قهوه (در سیاتل).
در سیاتل
گارسونی از راه میرسد
بر پیراهنش نوشته:
(سلام! نام من گودوست!)
سینی شیشهای کوچکی در دست
با یک آینه،
انگار ماهای آبستن
و بر آینه
اناری را با خود میبرد
گردتر حتی.
آینه میافتد
(گارسون گلوله خورده است)
(شما خود عنوانی پیدا کنید!)
گارسون، میوه و شیشه
میشکنند
خون و دانه و شیرینی
با خردهشیشهها میآمیزند و او
این اتحاد را میشکند
با انگشتهایی شیرین
انگار میوهها را که از بندها.
میوه و تن
ویرانهاند
او آینه را به هم میپیوندند
در هیئت شعری شیشهای و لکدار.
اینها تنها کلماتی هستند
که ما هر دو در آن محو میشویم
او را میتوانی
بر چمنزاران وسیع بیابی
بر دل صحراهای پارسی
من اما
اگر چیزی هستم
همان علف نامحتمل آمریکاییام.
ولی نه (یعنی آری)
هنوز هم دوستت دارم
پس اینجایم هنوز
چونان تاکی در خاک
پس از نبرد
پس از جنگ
و هر گنجشک لرزان
میتواند بر من بنشیند
آرام.
(بینشانه.)
* برای محسن
** لین کافین، دوست و همکار جوزف برادسکی، مترجم سیفرت و اورتن که برادر اورتن برایش نوشت: اگر اورتن شعرهایش را به انگلیسی مینوشت، چون تو مینوشت. در مکزیک مهمان من بود. این شعر را پس از شعری که من برای «عباس مفتاحی» نوشتهبودم برای من نوشت و بارها از من خواست تا فارسیاش را هم بنویسم. این اولین ویرایش فارسی شعر اوست.