گورستان، قطعۀ گورهای کوچک.
ما، سالخوردگان، در خفا می گذریم،
مثلِ پولدارها که از پایین شهر می گذرند.
اینجا خوابیده «زوسیا»یِ کوچک، «جک»، «دومینک»،
آفتابِ زودرس، ماه،
ابرها، گردش فصول.
آنها چندان چیزی ذخیره نکردند در چمدانِ بازگشت شان.
تکّه هایی از چشم اندازها
که دفعات کمی دیده شدند.
یک مشت هوا با پروانه ای که تند می رود.
یک قاشق مرباخوری از دانشِ تلخ- که طعمِ دارو می دهد.
خودسری های کوچک،
به این فرض، که برخی مرگبار باشند.
سرخوش به دنبال توپی دویدن در عرض جاده.
کِیفِ سُر خوردن بر یخی سست.
یکی اینجا، آن یکی پایینِ اینجا، کسانی در تهِ خط:
قبل از آنکه قد بکشند دستشان به چفتِ در برسد،
ساعت مچی را از هم باز کنند،
بشکنند اولین پنجره اشان را.
«مالخورزاتکا»، چهار ساله،
که دو سالش را صرف خیره شدن به سقف کرد.
«رافائل»، اولین جشن تولدش را از کف داد به خاطرِ یک ماه،
و «زوزیا» کریسمس را،
زمانی که نفس هایِ مه آلودش یخین می شد.
و چه می توانی بگویی راجع به یک روز از زندگی،
یک دقیقه، یک ثانیه:
تاریکی، نور تندِ فلش، بعد دوباره تاریکی؟
Κοσμος μακρος
1χρονος παραδοξος
تنها سنگی یونانی برای آن کلماتی دارد.
1 در این جهانِ بزرگ
زمان جمعِ اضداد است.
برگردان تقدیم است به علی خدایی
بهترین شعری بود که از خانم شیمبورسکا به فارسی خوانده ام با تشکر از آقای میر علایی عزیز .
بسیار زیبا بود و غم عجیبی داشت