بزرگ‌‏راهى به خواب ديدم…

بزرگ‌‏راهى به خواب ديدم…


بزرگ‌راهى به خواب ديدم
كه تنها تو از آن مى‌گذشتى
پرنده‌ى سپيد از شب‌نم
با نخستين گام‌هايت بيدار مى‌شد

در جنگل سبز و خيس
دهان و چشم ِ سپيده باز مى‌شد
برگ‌ها همه برمى‌افروختند
تو روزى نو آغاز مى‌كردى

هيچ چيز نمى‌بايست آتشى بلند بر پا دارد
اين روز مى‌درخشيد همچون بسيارى روزها
من خفته بودم زاده‌ى ديروز بودم من
تو سخت پگاه از خواب برخاسته بودى

تا از براى چاشت
مرا كودكى ِ جاودانه ارزانى دارى.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.