۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببا تو خواهم بود برای ابد
این است رود حقیقی، ای عشقِ ناب. تو در هیچای و من در حیات. تنها زمان است که میدود در میانمان. آن دو ساحل، یکی هستند. یکیشان اما، خود را فقط در دیگری میبیند، حالا که رود بس عریض است. اما تنگتر میکند خود را، رود. …
ادامهی مطلب