۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبدستت را به من بده
دستت را به من بده که از تنهایی میهراسم. (یک ساعت و یک ساعت دیگر و دیگر) تنهایم بگذار که از دستات میهراسم. (یک سال و یک سال دیگر و دیگر) چه فرقی میکند! بیا که دستانم خفتهاند. (یک زندگانی و یک زندگانی دیگر و دیگر) …
ادامهی مطلب