۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبمالکیت
هر چه میخواهی آرزو کن! همهچیز را. میتوانی صاحب آن موسیقی باشی که میتپد تا پنجرههای ایوان در باران پاییز، برای تو میتپد کنار پیچک مو، کنار نسلهای گذشته. آرزو کن! به همهچیز خواهی رسید، دفینهها در اتاق آرمیدهاند در تختهای تنگ، همانجا موسیقی خفتهاست موسیقیِ …
ادامهی مطلب