قطره خونی بر برف
همان تصويریاست
که بيش از همه دوست میدارم.
در آن …
ادامهی مطلبسکوت، چنان که پیش از آفرینش.
دود از سقفها بیرون میزند.
با نجوایی قناس…
برای سکونت در خانه نیست که خانه میسازیم
برای سکونت در عشق نیست که …
از این سادهتر نمیشود
و هنوز پیچیده است.
از آنِ چه کسی هستی ای …
دختر عریان آفتاب میگیرد
شاخهها بهدشواری
تنش را میپوشانند.
به سوی آفتاب میگشاید تنش …
ادامهی مطلبتنها چیزی که میدانیم
هماناست که متحیرمان میکند:
اینکه همه چیز میگذرد
چنانکه هرگز …
میخواست آتش را با آتش خاموش کند.
جان داد در جنگلهای ویتنام،
بیهوده.…
یک قطره باران بر شاخههای تاک میلرزید.
تمام شب در آن رطوبت دلگیر بود…
چند کلمه مینویسم
و همان کلمات
حالا چیز دیگری میگویند
مقصود متفاوتی را میرسانند…
تو حرف میزنی: تا دم مرگ
تو حرف میزنی: برای ابدیت
و اگر درختی …
دوست دارم اشتیاق را
صعود از نردبان صدا و رنگ را
ربودن عطر یخزده …
دنیا خیلی کوچک،
دنیا فقط قد دو قصه است.
آنبالا تو نشستهای
سخت نفس …
نیویورک ناخنهای قهوهای دارد
و دندانهایی از سنگ.
منهتن در آتش است.
اما در …
آنگاه که پرندگان از سر کلماتم پرکشیدند
و ستارگان خاموش شدند،
نمیدانم چطور خطابشان …