آنگاه که پرندگان از سر کلماتم پرکشیدند
و ستارگان خاموش شدند،
نمیدانم چطور خطابشان کنم
هراس و مرگ و
عشق را.
به دستانم نگاه میکنم
درمانده
یکی در دیگری گره میخورد
و لبانم خاموشند.
بینام
آسمان بر بالای من میبالد:
و نزدیکتر حتی،
بی هیچ نامی
زمین میشکوفد.