دنیا خیلی کوچک،
دنیا فقط قد دو قصه است.
آنبالا تو نشستهای
سخت نفس میکشی
ابدیت نزدیکتر است
تاریک است.
سخت قدم بر میدارم
پیراهن بلندی بر تن
راه میروم.
با یک دست نمناک گرم
دهانم را پاک میکنم.
دهانم را میپوشانم.
پشت سرم
ابدیت راه میرود
هر دو
روبروی درت میایستیم.
با سرهای خمیده
لال
عین جیغی ممتد بر سیمِ زه
تندتند نفسهامان را حبس میکنیم
میشماریم: یک، دو، سه…
دنیا فقط قد دو قصه است
فقط دوتا
خیلی کوچک.
جهانی دوار میخورد
با ستارگان.
چرا مردن چنین سخت است؟