خدايا بگذار بيشتر رنج ببرم
و آنگاه بميرم.
بگذار در ميان سکوت قدم بزنم…
ادامهی مطلباو شکيباست، خشمگين نيست.
در سکوت مینشيند تا حکمی صادر کند.
تو را میبيند …
موهايت از آن انگشتان مناست ، زير دامنت
دلم در شگفتی پنهان میشود
و …
«ای، يه چيکه خون» اينطور گفت
اون بزرگ و قوی بود، خيلی قوی.
اين …
وقتی مه شامگاهی
برمیخيزد از برگهای نی
در تاريک و روشن سرد
به تو …
امشب، تگرگ بر برگهای خيزران میبارد
خشخش، خشخش
انگار که تنها نخوابيدهام.…
آنچه جدايي خواندهمیشود
هيچ رنگی ندارد
تاوقتی که چکهچکه بر دلهايمان بنشيند
و دلها …
هماندم که تودهابرها را
باد جاروکرد…
بامدادان
گريهي ناگهانی
نخستين غاز وحشی
که فراز …
روستايی کوهستانی
در پايان پاييز
همانجا که میآموزی
غم چه معنايي دارد
در زوزهی …
جستوخيز، فروريختن، فرياد
و سکوت.
گربههای عاشق .…
هر قطره باران حکايتی برای گفتن دارد
از اندوه مردم
از مشقتهايی که زندگان …
امروز عاشق اين سکوتم
خودم را رها میکنم که بخوابم
خود را میپيچم
در …
از تنهايیهای بزرگ و بیژرفا
از غمهای عميق و بیاساس.
از اندوههايی که میفشرند…
قلبم درد میکند از
اينهمه غياب
از اينهمه تنهايي متراکم
از هر صبح برخاستن…
يک شنبه وقتی باران می آيد و تو تنهايی
در جهان را باز می …
در تصورم نمیگنجید
که بخوانَدم پرندهای و بگوید
پر میکشیم
با هم
از فراز …