«ای، يه چيکه خون» اينطور گفت
اون بزرگ و قوی بود، خيلی قوی.
اين باهاس مال بیحالی باشه
«يه چيکه خون» اينطور گفت و بعد راه افتاد که دستاشو بشوره
حالا يه چيزايی هست که نمیشه بشوری
ولی اون میتونست، آخه خيلی قوی بود.
آرنجش میسوخت، دستاشو گره میکرد
وقتی حرف میزد، حرف بقيه رو قورت میداد
چشاش گيج گيجی میرفتن، مورچههای راديو تو گوشاش سينهخيز میکردن
«يه چيکه خون»، آقاهه اينو گفت و يههو حرفش فکر و ذکر همه شد
اون بود که کارتاژو فتح کرد
عينهو نقشهی جنگای الکی بیگناه بود
پاک عين کت و کول يه خائن
عين وجدان يه تفنگ
مثه دستايي که کشتارگاهو میگردونن
عينهو شاه مورچهها
و ناخالصی نداشت
درست مثل نطفهی چنگيز خان
آره، پاک بود مثه ميکروب سياهزخم
يا ماتحت لخت مرگ
همه سرشونو خم کردن
باند زخم بهش تعظيم میکرد
و يکی
فقط يه چيکه خون رو زمين گريه کرده بود.