تنها تشنگی
سکوت
بیمواجهه
پروا کن از من عشق من
پروا کن از این …
با پیراهناش بر آتش میجهد
از ستاره به ستاره
از سایه به سایه
میمیرد…
خانهات را ساختهای
پرندگانت را بال و پر دادهای
باد را به بادِ کتک …
در دستهای منقبض مردی مرده
در خاطرهی دیوانهمردی
در اندوه یک کودک
در دستی …
اگر در حال غرق شدن بودی، برای نجات تو می آمدم،
در پتویم می …
عقل می گوید
که دیوانگیست
عشق می گوید
همانی که هست
هشیاری می گوید…