زیر بارانی تند در پاریس خواهم مرد،
در روزی که همین حالا میتوانم تصور …

زیر بارانی تند در پاریس خواهم مرد،
در روزی که همین حالا میتوانم تصور …
به هر کسی خود را پیشکش میکنم همچون پاداشش
خود را به شما میبخشم …
همیشه کسی در اتاق کناری هست
که کنار دیوار فالگوش میایستد.
همیشه کسانی در …
ساعتها را متوقف کنید، تلفنها را قطع کنید
با تکهای استخوان چرب، جلوی پارس …
دور زنان و دورزنان در مارپیچی که هردم گستردهتر میشود
قوش شکاری قادر به …
دخترکی آرام بود
ازکنار رودهای خروشان میگذشت
زنی شد
بزرگ وبزرگتر
دیگر آرامشی نداشت…
شفاف تر
از این آب که میچکد
از میان انگشتان به هم گره کردۀ …
حتی رویاها هم آب میروند
آنجا که صفوف خوابآلودهی اجداد ماست
وقتی متلون چنان …
چیزهای بیربط را برمیدارد ـــ
سنگی، سفالِ شکستهای،
دو چوبکبریتِ سوخته،
میخِ زنگزدهی دیوارِ …
ادامهی مطلبزلفانت بی یاسمن، رخسارهات آینه است.
ابری خرامان خرامان میگذرد
آن هنگام که میخندی، دنیا با تو میخندد؛
آن هنگام که اشک میریزی امّا، …