بیست و هشتم: دومین ظهور

بیست و هشتم: دومین ظهور


دور زنان و دورزنان در مارپیچی که هردم گسترده‌تر می‌شود
قوش شکاری قادر به شنیدن قوش‌بان نیست؛
چیزها از هم می‌گسلند؛ کانون دوام نمی‌آورد؛
آشوب محض بر جهان رها شده،
موج تاریک از خون رها شده، و هرجا
آئین معصومیت خاموش شده است؛
بهترین‌ها بی بهره از هر اعتقاد و بدترین‌ها
از شور شهوانی انباشته اند.
به یقین مکاشفه ای نزدیک است؛
به یقین دومین ظهور نزدیک است.
دومین ظهور! هنوز این سخن بر زبان نیامده
نقش عظیمی برآمده از روح جهان
چشمم را آزار می‌دهد: جائی میان شن‌های بیابان
هیئتی با تن شیر و کله‌ی انسان،
نگاه خیره‌ای بی رحم و تهی چون خورشید،
ران‌های سنگینش را حرکت می‌دهد، همچنان که پیرامونش
سایه‌های پرندگان برآشفته‌ی بیابان به آشفتگی چرخ می‌زنند
تاریکی دیگربار فرومی‌افتد؛ من اما اینک می‌دانم
بیست قرن خواب سنگی را
گهواره‌ای جنبنده به کابوس کشانده است،
و کدام جانور وحشی که سرانجام ساعتش فرا خواهد رسید،
به سوی بیت اللحم پا می‌کشد تا متولد شود؟

 

_______________
زیرنویس ها

– عنوان شعر: به آمدن (یا ظهور) دوم مسیح اشاره دارد.(انجیل متا، باب 24). اما ییتز از طریق بازی کلامی، آن را به تکرار دایره وار آنچه پیشتر اتفاق افتاده است، یعنی وقوع دوباره ی تولد، تبدیل کرده و بر خلاف عقیده‌ی عمومی، به صورت حادثه ای فجیع (تولد جانور و حشی) تصویر کرده است. ییتز رابطه‌ی میان دوره‌های تاریخی (و نیز میان عناصر ذهنی یا عاطفی از یک سو و اندیشمندانه یا عینی از سوی دیگر) را با شکلی از دو مخروط درهم رفته نشان داد، به طوری که رأس هریک مرکز قاعده ی آن دیگری را لمس کند.

– قوش شکاری قادر به شنیدن قوشبان نیست: قوش دایره‌ی پروازش را هردم وسیع تر می کند، تا آنجا که صدای قوشبان به او نمی‌رسد. استعاره‌ای برای تمدن حاضر که با رسیدن پایان دوران، طی حرکتی مارپیچی به سوی قاعده‌ی مخروط حرکت می‌کند.

– آشوب … موج تاریک از خون: بدون شک ییتز به جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه، ومسائل ایرلند می‌اندیشیده است.

– روح جهان: بنا به نوشته‌ی ییتز، در یادداشتی بر شعری دیگر، «مخرن همگانی انگاره‌ها که دیگر دارای هیچ شخصیت یا ذهنیتی نیست». او به وجود خاطره‌ای بزرگ یا مخزن انگاره‌ها که در دسترس همگان است، باور داشت.

– هیئتی با تن شیر و کله‌ی انسان: به نظر می‌رسد که ییتز ایده‌ی این موجود ابوالهول مانند را از تجربه‌های پیشینش در علم خفیه (cult) گرفته باشد. او در خودزندگی‌نامه‌هایش از زمانی می‌گوید که تکه مقوائی با نمادی جادوئی در دست داشته است: «در برابر من تصویرهایی ذهنی و غیرقابل کنترل ظهور کردند: بیابانی و غول (titan) سیاهی که با دو دست خود را از میان توده‌ای از ویرانه‌های کهن بالا می‌کشید.» بعدها از مشاهده‌ی مکرر تصویری از «جانوری برنجین بال» که به خنده و نابودی سرمستانه پیوندش داده، نوشته است و گفته که آن را در «دومین ظهور» توصیف کرده ست.

– بیست قرن: دوهزار سال دوران مسیحیت.

درباره‌ی مودب میرعلایی

مؤدب میرعلایی، شاعر و مترجم، متولد ۱۳۴۶ است. ادبیات فارسی و سپس فرهنگ و زبان‌های باستان خوانده است. در هلند تعلیم و تربیت خوانده و به عنوان مددکار اجتماعی مشغول به کار است. وی سال‌های بسیار است که آثار شاعران مدرن هلند و بلژیک را ترجمه می‌کند. از او کتابی با عنوان «اکفراسیس» در نشر چشمه منتشر شده است.

یک یادداشت

  1. چه شعر عمیقی !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.