يه باغ ديگه ساختم، آره
واسه عشق تازهام.
گلای سرخ مرده رو همونجا که بودن ول کردم و
نوها رو بالاشون گذاشتم.
واسه چی تابستون من هنو نيومده؟
واسه چی دلم عجله نداره؟
عشق قديميم اومد و اونجا قدم زد و
باعث شد باغه خراب شه
با همون لبخند درمونده اومد
عينهو قديما:
یه خورده دور و برو نگا کرد و
از سرما چاييد
لمس تنش مرگه همه چی بود
نگاش زنگار میريخت رو عالم.
اون، باعث شد گلبرگای رز سفيد بيفتن
گلای سرخ سفيد شن.
ردای رنگ و روفتهش به علفا میچسبيد
و عينهو مار بود
طفلکی علف و باغ، افسوس، افسوس.
و بعد يه ماجرای غمانگيز ساخته شد.
آرومآروم رف طرف دروازه و
عين قديما
آخرش برگشت طرف من که
يه کم لفت بده و يه بار ديگه بگه: خداحافظ.