من به روزی زاده شدم
که خدا بیمار بود.
همه میدانند که زندهام
که …
امروز عصر باران میبارد
هرگز چنین باران نبارید
و مرا میل زندگی نیست
ای …
امروز بر ایوان سنگی خانه ایستادهام
آنجا که بینهایت
تو را کم میآوریم!
یادم …
از تنت، اعضای تناسلیات را دوست میدارم.
از اعضای تناسلیات، دهانت را دوست میدارم.…
سواحل و دشتهای بایر،
خورشید طلایی خفته
تپهها و چمنزارها،
آرام و تنها و …
هجاها.
الکل ماه دسامبر سرد است، گرفته است.
سیگار تلخ است. یک سیگارِ بیمارستانیاست.…
«اگر نمیتوانی باران باشی ای عشق من
درختی باش
درختی شاداب و سبز،
درختی …
مرد به زن میگوید:
بر لبهی مغاک منتظرم باش!
زن جواب میدهد:
بیا اینجا! …
به مرگ:
تانکی را میشناسیم که تو را فرستاد.
و دقیقن میدانیم چه میخواهی.…
و تو ای مرگ
و تو ای آغوش تلخ فنا،
بیهودهاست بکوشی دلواپسم کنی.…
هرگز او را غرقه به خون خویش ندیدهبودم.
بر کف اتاق
خون را ندیدهبودم.…
کاملن. آنگاه، زندگی!
کاملن. آنگاه، مرگ!
کاملن، آنگاه، همه!
کاملن، آنگاه، هیچ!
کاملن، …
در لیما…
در لیما باران میبارد
آب کثیفِ یک رنج
چه مرگبار! باران میبارد…
امشب
بر دو تختهی خمیدهی بوسهام
خود را مصلوبکردهای ای یار.
و رنجات با …
اطمینان به عینک و نه به چشم
به پله و حاشا که به گام…
مردی گفت:
سختترین لحظهی زندگیام در نبرد مارنه بود. وقتی سینهام زخمی شد.
دیگری …