نباید شکوه کنیم.
ما کار داریم،
میخوریم،
سیریم.
علف رشد میکند،
درآمد ملی،
ناخن …
بعدها دانستم
که جمعه-روزی بود
من بیرون آمدم
جیغ زنان، از تابوت خود،
از …
قتل عام
بخاطر یک مشت برنج،
میشنوم، برای هر کس در هر روز
مشتی …
برق می زند،
مثل بطری شکستهی آبجو زیر آفتاب
در ایستگاه اتوبوس در برابر …
فرسوده، با ردهای کوچکی بر چرم،
مستعمل، کتابفروشان آن را چنین میگویند،
پیر، اما …
۱. از ده که به شهر آمدیم، چند وقتی را در خانهی یکی از …
ادامهی مطلبدر آخرین کتابِ شعرِ آنتونیو گاموندا، «زندانِ شفاف»، سطرهایی آمده از رابطهی میان شعر، …
ادامهی مطلبوقتی مدام در سفری، یعنی مثلن در عرض یک هفته، به بهانههای مختلف، به …
ادامهی مطلبشبهای نشا و درو، خانهی پدربزرگ پر میشد از صدا. هوشنگ میآمد، با آن …
ادامهی مطلبدر یکی از فیلمهای مستندم، آنتونیو گاموندا، رابطهی شعر و لذت را چنین توضیح …
ادامهی مطلبتویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری …
به پاییز یا بهار
چه تفاوت میکند؟
در جوانی یا کهنسالی
که چه بشود؟…