فروردین ماه گلها
در خیال من که از خطهی گل و بلبل آمدهام، فروردین ماه گلهاست. در بلاد فرنگیان آوریل گرچه وقت رگبارهاییست که ماه مه را گلباران میکند، ماه شعر و شاعران هم هست. در شیلی که میگویند دیار شعر و شراب است، آوریل همچنین یادآورِ ماه به دنیا آمدن شاعریست که در ۱۹۴۵ نوبل گرفت. این شاعر، که آموزشگر و دیپلمات و فمینیست هم بود، گابریلا (گابرییلا) میسترال است که در پنجاه و شش سالگی نخستین نوبل ادبی را از آن امریکای لاتین و شیلی کرد. بعدها، در ۱۹۷۱، پابلو نرودا دومین نوبل را برای شیلی به ارمغان آورد. برخلاف نرودا که در ایران بسیار پرآوازه و پرخواننده بوده، میسترال چندان که باید و شاید نزد فارسیزبانان شناخته شده و خوانده شده نیست.
در این فروردینِ گلها و آوریلِ شاعران که خیال پرسهزن هم مثل دل بیقرار آرام ندارد، یادم افتاد که در میان پراکندهکاریهای گم و گور شدهام برگردان شعرهایی از میسترال را داشتم. این هم یادم آمد که یکی از آنها همراه با شرحی کوتاه در بارهی شاعر به قلم من در مجلهی زنان (مرداد ۱۳۷۶) درآمد. آن شرح را، بی دست بردنی در آن، به نقل از مجله، در اینجا میآورم:
گابرییلا میسترال (۱۸۸۹-۱۹۵۷)، شاعر، نثرنویس، آموزگار و سیاستمدار شیلیایی، در یکی از شهرهای کوچک شمال شیلی در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد. نام واقعیاش لوسیلا گودوی آلکایاگا بود. سه ساله بود که پدرش خانواده را ترک گفت و کار پرورش و تربیت او یکسره بر عهدهی مادرِ آموزگارش افتاد. در سال ۱۹۰۴ آغاز به تدریس کرد و زمانی چند را به آموزگاری گذراند. بخشی از عمر خود را نیز در مقام کنسول افتخاری شیلی در کشورهایی چون اسپانیا، پرتغال، ایتالیا، فرانسه و امریکا به سر برد و سرانجام نیز به بیماری سرطان در امریکا درگذشت. در جوانی کسی که دلبستهاش بود، به شکلی مرموز خودکشی کرد. سالها بعد نیز پسرخواندهاش خود را کشت. ردِ این رویدادها و همچنین آرزوی مادر شدن را میتوان در نوشتههای صریح و بیپردهی او بازجست. افزون بر این، نشانههای سرشت جسور و احساس پرشورش نسبت به طبیعت و اعتنایش به کودکان در آثارش آشکار است.
هرچند مضامین اصلی کارهایش طبیعتدوستی، غرایز مادرانهی سترون و کاتولیکگرایی التقاطی بود، در بارهی هر آنچه که تخیل برانگیختهاش را به خود میکشاند، مینوشت. در ۱۹۱۷ با انتشار سوناتهای مرگ آوازهی شهرتش در امریکای لاتین پیچید و در ۱۹۴۵ با دستیابی به جایزهی نوبل ادبی در جهان نامآور شد. یک سال پس از مرگش دیوان میسترال منتشر شد که همهی اشعارش را در بر نمیگیرد. فهرست آثارش نیز جامع نیست و فاقد همهی نوشتههای منثور اوست.
باری، چنان که افتد و دانی، با بازیابی برگردانی کهنه از شعر ترانهی ذرتِ میسترال در مجلهی نامبرده گرفتارِ وسوسه و وسواس بازنگری در ترجمه شدم. پس از جستجوی ورسیونهای انگلیسی شعر در اینترنت و کتابخانه ، برگردانِ فارسی آن را با اندکی دستکاری در اینجا میآورم. ناگفته پیداست که وقتی دستم از ماخذ و نیز از یاری یک اسپانیولیدان کوتاه است، این برگردانِ بر پایهی دسترسبودهها، نه بهترین است و نه کاملترین.
ف. م
ترانهی ذرت
۱
سبز، سبز با امید،
قد کشیده به سی روز،
ذرت ترانه میخواند در باد.
پچپچهاش، حمد و ثنای او.
تا افق قد میکشد،
فرازِ زمینِ خوبِ هموار.
و با بیشمار دهانهای بازش
در باد میخندد.
۲
ذرت میموید در باد،
که خوشههایش میرسند تا که چیده شوند،
که گیسویش به تابشِ خورشید میسوزد،
که پوست و استخوانش ترک برمیدارند.
و تنپوشِ خشکیدهاش
از مویهاش میشکافد.
ذرت ترانه میخواند در باد،
دکمههایش همه باز.
۳
چونان دخترکانند
ذرتهای سنبلهدار،
هفتاد روز در گهواره،
ساقه بسته، پرورده.
جوانه میزنند با کاکلی زرین
چونان نوزادان،
در قنداقبرگ مادر،
شبنم بامدادی به دایگی.
و پنهانند در پوستهها
چونان کودکان به هنگام بازی،
با دو هزار دندان طلا،
بیسببی خندان.
چونان دخترکانند
ذرتهای سنبلهدار،
در آغوش گرم و نرم و مادرانهی
ساقهها.
فروردین ۹۱