این نکته
بیهیچ عذر تقصیری
و از این رو بیهیچ فصاحتی
بیان میشود:
نمیتون …
نگاهی گذرا
نگاهی گذرا از قطار که سايهی حقيقت را لمس میکند
ولی او بی شک …
پسرک و سیب ها
تمام شب،
سیبها فرو میافتادند در باغ
وقتی پسر همسایه جان میداد.
همانکه یکبار …
چطور نباشیم ؟
امروز دوستی از من پرسید : «چطور نباشیم؟»
«چطور نباشیم و آزاری نرسانیم
به …
حق با شعلهها بود
حق با شعلهها بود.
من اما به این باور رسیدهام
که نمیتوان هیچ زنی …
بی دفاع
مه بهاری.
یگانه پرتو خورشید،
کور چون چوب عصای مردی نابینا
راه خود را …
خواستن ات
یک شنبه
يک شنبه وقتی باران می آيد و تو تنهايی
در جهان را باز می …
تنها بودم، مطلقن تنها
تنها بودم، مطلقن تنها.
حتی خواب شبانه ترکام کرده بود.
ناگهان چیزی شنیدم،
از …
هربار کلئوپاترا
هربار کلئوپاترا
از سرزمینی بیحاصل میگذشت
دستور میداد درهای معبد را
با نقشهای مردان …
هنوز هم نقشهای در سر داری برای من؟
هنوز هم نقشهای در سر داری برای من؟
اگر نه، رهایم کن، خاموشم کن.…
طالع
اینکه در این لحظه کجا هستیم،
بیاهمیت نیست.
چند ستاره به شکل خطرناکی
به …
نه، نمیشود خوابید…
نه، نمیشود خوابید…
هرچه سکوت جوانتر
خصالِ ندامتِ خاکسترین، پرطنینتر.
در اتاق قدم میزنم …
خروسخوان
ساعتی پس از نیمهشب…
خروس میخواند…
به فریادم میرسد و
کابوسهایم را میرماند
که …
بر دروازههای شهری ناشناس
بر دروازههای شهری ناشناس زنی نگهام داشت
از اوخواستم: بگذار بگذرم،
من فقط به …
صبحی سیاه…
زیباییِ زن
ویران میکند عشقام را
چرا که با ویران کردن وهم
حقیقت را …