مرد، حضور زن را احساس کرد
زن نیز چیزی را انکار نکرد
با مرد …
چون آبشار
اگرچه همیشه مرا میفریبی عشق من
هماره در من حاضری، بیتردید!
چون آبشار
که …
بسیاررنج بردهام از فرومایگیات
بسیاررنج بردهام از فرومایگیات
و اگر هنوز خود را نکشتهام
تنها از آنروست
که …
و تو آنجا نبودی…
چه مایه زیباست آن صنوبر سفید پیر
بر تپهی کودکیات
که امروز به دیدارش …
به تمامی دیگرگونه
هماندم است که کشیش به عشای ربانی میرود
روی پشت شیطان
آندم که کیف …
تابوتی برای عشق
نه! حتی هومر، در برابر هلن
چنین احساس فلاکت نکرد
وقتی عاشقاش شد،
چون …
آری، دیگر صبح است…
آری، دیگر صبح است…
به زیرپیراهن چرکی شباهت میبرد
بر تن شستهی زنی زیبا……
تنها یک عشق
نابسامانی زمین و
از اینرو نابسامانی انسان
تنها وقتی درک میشوند
که زانو میزنی.…
بهتی عریان
بهتی عریان،
تمام کلماتام را ویران میکند.
مکالمهای دربارهی تن یک زن…
آگاه از …
به خاطر زیبایی، یا به خاطر عشق؟
به خاطر زیبایی، یا به خاطر عشق؟
به خاطر زیباییِ بیسرور
یا با تقوای …
حسادت
چه با خود میآورد این باد شبانه؟
باران، برف یا یک نامه را؟
یک …
جنون من
ضربههایی بر پنجره بیدارم کرد
رفتم ببینم کیست.
فقط شب بود،
یک بید مجنون …
یک روز میهمان و سپس بیگانه
غار کلمات!
نه از سر عفو
چراغی در دست
قدم مینهد جوان
به میان غار کلمات……
در رویاهایت
در رویاهایت
کسی میگوید: هزار سالِ پیش…
نه بیش و نه کم: هزار سال …
ما نابکاریم
اخلاق در ما دائمیست.
لحظهای نیست
که خلاف این را ثابت کند
اینرا که …