هر کشیش گنهکار، یک کشیش است.
با اینحال، تصور میشود
که یک شاعر باید …
بدون درختان
باران بدون درختان…
علفهای خیس…
روشن کردن اجاق…
یک ابر،
سرخشده بر تابهی ماه…
بازی تردید
برای آهن گداختهی یک مرد
زن، آب نیست.
خوب نیست که خیره شد به …
گنجشکی در ایستگاه
هر زن زیبا بیرحم است.
به شکلی مبهم
مردان عریان را
خوار و خفیف …
زمانهی شهوت
زمان بر کوهها: حسادت، میوهی بیاعتقادی.
زمان کنار چشمهای: خیانت، میوهی حسادت.
زمان کنار …
تنهایی
«شکایتهایت را درک نمیکنم
وقتی میگویی به شکل تلخی تنها هستی.
رنج، بدون آنها …
شبی با هملت
منیپوس : تنها استخوانها و جمجمههای خالی را میبینم، بیشتر آنها شبیه هماند. هرمس:…
ادامهی مطلبصدای انسانی
سنگ و ستاره آهنگ خود را بر ما تحمیل نمیکنند
گلها خاموشند، اشیا چیزی …
نام کشتیهای بادبانی
آری، همهچيز اينجاست. همه چيز
کامل و سرجايش، خاموش و درخشان
فرزانگیِ بیغبارِ برآمده …
بهار بیمحل
بهارِ بیمحل.
چنان بهار مشکوکی
که نخستين جوانههایش، تردیدهایش بودند.
میترسیم اگر
که عطسه …
زمان، گناه و تبعید
آنچه از شاعران به جا میماند
هميشه از زمان، گناه و تبعيد زخم خوردهاست.…
همزاد
به کودکان میاندیشی: به اینجا و اینکِشان
همهچیزِ حال، بیاندیشهای به کی و کجا……
هرگز…
هرگز بر ترک اسبی سوار نشدم
و هرگز اسبی را با الاغ تاخت نزدم…
معنای انتظار
جانم ملول است، آه، ای امید!
تاب انتظارم نیست از این بیش.
قدمرو، بر …
ظلمات مطلق
انحطاط ما
ریشه در احساس سیری دارد.
در میانهی شادکامی
سیاهی سیاهتر خواهد شد…
ناباوری به خدا
خارش دیواری پاییزی،
خراشیده تا خون بیشهی خزنده…
چه شگفت است که تو،
یک …