باران بدون درختان…
علفهای خیس…
روشن کردن اجاق…
یک ابر،
سرخشده بر تابهی ماه
چشمکها
پلک زدنها
محوشدن تنها
دور یک چرخ دستی پرسه میزنند
که پر است از خاک رس گورستان
«منو میخوای؟» آره!
«دوسم داری؟» نه!

بدون درختان
اثری از : محسن عمادی ولادیمیر هولان