برای یکی: جادهخاکی
برای دیگری: راهِ اصلی
برای یکی: غم و شادیِ توامان
برای …
خدایا،
تو این را میدانی
که غم نیز، چون شادی
ارتباط برقرار میکند.
حتی …
صبحی زیبا
و مهی کافی
تا برای بانوی دریاچه
پنجاه دست لباسِ خواب فراهم …
نگاه کن بانوی من،
مرا گناهان بسیاریاست
که نمیتوانی راهت را پیدا کنی از …
هیچ قطرهاشکی نیست
از آنِ انسانی
که در همان دم
جاری نشود از گونهی …
عدم،
سراپا تنها در خویش
اما بی اعتمادی به خویش
شهوتاش را فرو مینشاند:…
یک روز میهمان و بعد بیگانه و در آخر شبحی بیقرار،
همیشه مشتاق قطعیت …
خورشید میسوزاند
مانند زنی
از پهلوی چپ جامهاش.
یک مار، سراپا سنگ و
در …
در هر کتاب جاییاست
و زنی که میخواهیم آنقدر ببوسیماش
تا خسوفی پیدا شود …