۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبپایان شعر | هرمان د کونینک
من فکر میکنم، شعر نوعی مذهب برای بیخدایان است. (از متن) ناهار با «هنی»۱ دو ساعت از شعر گفتیم. او چیزی جز شعر نمیخواند. هرگز بدون پنج شاعر بزرگش، «دانته»، «تی اس الیوت»، «نیهوف»۲ «در ماو»۳، «لئوپلد»۴ به سفر نمیرود. چه همسفران خوبی. برایم شرح …
ادامهی مطلب