من فکر میکنم، شعر نوعی مذهب برای بیخدایان است.
(از متن)
ناهار با «هنی»۱ دو ساعت از شعر گفتیم. او چیزی جز شعر نمیخواند. هرگز بدون پنج شاعر بزرگش، «دانته»، «تی اس الیوت»، «نیهوف»۲ «در ماو»۳، «لئوپلد»۴ به سفر نمیرود. چه همسفران خوبی. برایم شرح میدهد «دانته» چگونه برقآسا «پیکانی» را توصیف میکند: ابتدا پیکان را میبینی که شاخهایست در حال تکانخوردن و بعد آن را میبینی که به سوی درخت پرواز میکند، تازه بعد از آن شلیک میشود. بوووف. پیکان اینچنین در متن حرکت میکند. از تبحر «خورتر»۵ و «رونالد هولست»۶ میگوید. اغلب در «برخن»۷ کنار ساحل با دوستی که به اندازه خود او به شعر علاقهمند است سه ساعت از زیبایی کارهای آن دو برای همدیگر تعریف میکنند و ناگهان آن دوست میگوید: جالب است ها، ما هیچ حرفی راجع به سکس نزدیم. فکر میکنم آرزوی هر شاعریست که تمام بشریت از این دست خوانندگان باشند. اما «هنی» به من گفت که در تمام آمستردام این دست آدمها فقط دو نفرند. مسئول بخش شعر کتابفروشی «آتنائیوم»۸ میگوید که گهگداری دختری نومید به دنبال مجموعه شعری از «فاسالیس»۹ است اما در این بخش فقط دو نفر هستند که مرتب به جستجوی کتاب شعری هستند: «هنی» و «تئو سونت روپ»۱۰.
این خیلی بد است؟ بله خیلی بد است. معنیاش این است که شعر مرده است؟ نه، چرا که ممکن نیست. مثل اسبهای تکشاخ قرون وسطا. تعدادشان مهم نبود. مهم این بود باور کنی وجود دارند. البته اگر میتوانستی آنها را پیدا کنی. لازم هم نبود که خودت این کار را بکنی. به شرط آن که کسی به جای تو زن و بچهها را رها کند برای یافتن آنچه نایافتنیست. این اعتقادیست که همیشه خواهم داشت. این احتمال که با واژهها به ژرفای ظریفِ زیبایی دست پیدا کنم. لازم نیست از عهده این کار برآیی، لازم نیست که حتا آن را با چشمهای خودت ببینی، فقط باید بدانی که میشود، حتا اگر آن را از خاله بزرگات که خواندن و نوشتن بلد است، شنیده باشی. شعر چیزی نیست که حتماً باید فروخته شود. شعر در واقع امکانی ست که هرگز منسوخ نخواهد شد. با انسانها تا وقتی میتوانی زندگی کنی که بدانند چه چیزی را از دست دادهاند؛ شعر، آرامش (یا حتا ناآرامی)، بینش، سیخشدن مو بر تن، اندیشه، به شرط این که بدانی کدامیک را از دست دادهای. انسانها وقتی نمیدانند چه چیزی را از دست دادهاند، این را هم نمیتوانند بدانند چه چیزی را هنوز دارند. و اغلب هم نمیفهمند چه میگویند. این تجربهی شخصی من است.
من فکر میکنم ، شعر نوعی مذهب برای بیخدایان است. در این زمانه نوعی نیاز به مذهب دیده میشود. این نیاز به بزرگی نیازهای جنسی نیست اما میبینیم که در طول قرنها خود را نشان داده است و درست زمانی که همگان فکر میکردند مذهب دیگر کارایی ندارد، بنیادگرایی جهان را فراگرفته است.
شعر، بعضی از شعرها، نه همهی آنها، ستایش این واقعیت است که رستاخیزی در کار نیست؛ مناسکی زبانیست که برغم این واقعیت باز هم اشتیاقی را حفظ میکند که از حالا و اینجا فراتر رفته است. بدون شوق، جهان دیگر هیچ ارزشی ندارد. شعر نیایش کمبودهای آدمی ست، به دو طریق. اول اینکه تسلا دهندهی کمبودهای آدمیست، تا به انسان کمک کند، برغم نقصهایش، به زندگی ادامه دهد. انسانِ کامل نیازی به زیستن ندارد یا دستکم با دیگر انسانها نمیتواند همزیستی کند. دوم اینکه شعر نیایشی است برای بدست آوردن آن چیز دستنیافتنی به دو طریق. اینکه سعی کند آن را بر اساس قانونهای خودش دست یافتنی کند یا اینکه ناممکن را ممکن کند حتا اگر برای لحظهای باشد. شعر مذهب اعجاز است. امروز میبایست به این سوالها و پنجاه سوال دیگر پاسخ میدادم در مصاحبهای که موضوع آن این بود: «آخر آدمی چرا شعر میسراید؟». هر چه پیرتر میشوم، ترجیح میدهم پاسخهایی بدهم که بیشتر مینی مالیستی باشند. به یاد مصاحبهای از «تام فان دیل»۱۱ با «هانس فاوری»۱۲ افتادم که در کتاب «کوما در آثار کرول و دیگر مقالهها»۱۳ چاپ شده است. «فاوری» در جواب اینکه چگونه مینویسی، میگوید: «بعضی از واژهها با من رابطهی خوبی دارند، بعضی نه». در تمام طول زندگی باید در جستجوی بعضی از واژهها باشی.
شاید بهتر است آن را به به صورت درصد نشان دهم. تمامیت زبان صددرصد است. زبان محاوره ده درصد است. میانگین زبان در رمانهای هلندی زبانِ «فلاندر»۱۴ سی درصد است. میانگین زبان برای «تئو سونتروپ»۱۰ پنجاه درصد است. پیشنویس یک شعر باید بالای شصتدرصد باشد در غیر این صورت جایش در سطل زباله است. در ادامه اما ویرایش میآید تا آن را به هفتاد درصد برساند و بعد باز هم ویرایش تا شعر را برساند به بالای هفتاد درصد. هرگز به صد درصد نمیرسد، اما هرگز هم اجازه نداری که حداکثر را تغییر دهی. این حداکثر برای تمامی کسانیست که با واژهها سروکار دارند. شعر پرستش حداکثر است.
ما در دوهزار سال پس از میلاد مینویسیم. گاهی با خود فکر میکنم فرض کن مدتها بعد شعر از بین رفته باشد. حتا زندگی جاودان هومر، دانته، شکسپیر از بین رفته است. چیزی مثل همین جنگ خلیج فارس که گسترش یافتهاست و کسی بمب شیمیایی را امتحان کرده، کس دیگری بمب اتم را و همهی کتابخانهها نابود شدهاند.
اما اینجا و آنجا که هنوز زندگی هست. اینجا و آنجا بچهها با هم حرف میزنند و این حرفزدن فقط بیب بیب نیست. آخر آدمها باید چیزی به هم بگویند؟ آخر این بچههای سیزدهساله باید با هم بازی کنند؟ (و یکیشان از پدرش بپرسد: پدر شصتوچهار به عربی چه میشود؟)، و همآغوشی را که حتماً آدمها انجام خواهند داد. و چه چیزی به هنگام این همآغوشی به هم خواهند گفت، زبان عریانشان؟ همزمان با عشق واژههای جدیدی کشف میشود که دهان به دهان بگردد، منظورم این است چه کسی پیشترها هومر میخرید؟ هیچ کس، هومر حتا چاپ نشده بود. دهان به دهان میگشت. در هوا بود، قیمت این هوا چقدر است؟ سال دوهزار شاید سال پایان شعر باشد، سال دوهزار و یک شعر دوباره برمیگردد. اما فروشِ شعر هرگز.
۱. Henny
۲. Martinus Nijhoff ، تولد 1894 مرگ 1953 . شاعر، نمایش نامه نویس، مقاله نویس و مترجم هلندی. معروفترین اثر او شعری بلند است که تی اس الیوت و جوزف برادسکی زبان به ستایش آن گشوده اند.
۳. تولد 1863 مرگ 1919 . فیلسوف، زبان شناس و شاعر هلندیJohan Andreas Dèr Mouw
۴. تولد 1865 مرگ 1925 . شاعر هلندی Jan Hendrik Leopold
۵. تولد 1864 مرگ 1927. شاعر هلندی Herman Gorter
۶. تولد 1888 مرگ 1976. شاعر هلندی، او را شاهزاه ی شعر هلند می نامند Adriaan Roland Holst
۷. شهری در بلژیکBergen
۸. Athenaeum
۹. تولد 1909 مرگ 1998 . شاعر و روانپزشک هلندی M. Vasalis
۱۰. تولد 1931 . شاعر و ناشر هلندیTheo Sontrop
۱۱. تولد 1945 . شاعر و منتقد هلندیTom van Deel
۱۲. تولد 1933 مرگ 1990 . شاعر هلندی/سورینامیHans Faverey
۱۳. De komma bij Krol en andere essays
۱۴. قسمت شمالی بلژیک که زبان آن هلندی ست.
Vlaanderen