صرف حضور اشیاء در «هاله ی حضور» آدمی به آنها کیفیتی میدهد که چون ویژگیهای انسانی آنها را در بر میگیرد. هر شیء یادآور رفتار خاصی است. وقتی مرلوپونتی در سخنرانیاش گفت «انسانیت در اشیاء جهان پیچیده شده است و اشیاء در انسانیت» حکم داد که «اشیاء عقدهاند». شاید بر همین اساس است که سارتر اشیاء پونژ را گلهای هیولایی از اعماق وجود خویش میدانست. جوهر اشیا بیش از آنکه خواص قابل مشاهده خویش را به رخ بکشد آن «چیز نهانی» است که میگویند. هر شیئی با بدن ما در تماس است و ویژگیهای تنی ـ روانی آدمی را به خود میگیرد. همزمان با پونژ آندره برتون اشیا را کاتالیزورهای میل نامید. جایی که میلْ خود را متبلور میکند. بیواسطگی اشیا پونژ را پیش ازین در ترجمههایی خواندهایم اما حکایت آب چیز دیگریست. شرارت آب، جنون هیستریک آب و …
ح. مکیزاده
زیردستِ من؛ همواره زیردست من آب است. همواره با چشمهایی فروافتاده نگاهش میکنم. مثل خاک است.
روشن و درخشان است، بیشکل و باطراوت، منفعل و در عین حال مصمّم در شرارت یگانهی خویش، گرانش؛ به فرآوردن تمهیدات شگفتآور در ارضای این شرارت ـ پیچوتاب خورن، نفوذ کردن، فرسودن، نشتکردن.
شرارت کارمایهی درونی تمام و کمالی دارد: آب همواره از خویشتن میریزد و فرو میپاشد، همواره تمامی اشکال را قربانی میکند، به زبونی و فروتنی خویش تن میدهد، خود را به خاک فرو میاندازد، مثل جنازهای، چون راهبان برخی فرقهها. همواره فروکاستن ـ گویی شعار اوست؛ بر ضد تعالی.
□
میشود کم و بیش آب را دیوانه خواند، بهخاطر نیاز هیستریکاش به تابعیت محض از گرانش، نیازی که مثل یک وسواس تسخیرش کرده است.
البته هر چیزی در جهان به این نیاز که همیشه و هرجا باید ارضاکننده باشد، پاسخ میدهد. مثلاً این قفسه سماجت وحشتناکاش را در میل به بر زمین ایستادن نشان میدهد، و اگر روزی خویش را در تعادلی ناشایست ببیند میخواهد بیفتد و تکهتکه شود تا این که بر خلاف میل خود رفتار کند. اما به میزان خاصی گرانش را دست میاندازه، به مبارزهاش میطلبد؛ در همه بخشها به او راه نمیدهد: قرنیزها و تزئینات لبهاش تسلیم نمیشوند. در قفسه مقاومتی ذاتیست که برای شکل و شخصیتاش مفید است.
مایع، بنا به تعریف، چیزی است که به جای حفظ شکل خود از گرانش پیروی میکند، همه اشکال را رد میکند تا از گرانش تبعیت کند ـ همه شأن خود را از دست میدهد بهخاطر این وسواس، این اضطراب بیمارگون. بهخاطر این شرارت ـ که سرعتاش میبخشد، جاری یا راکدش میکند، بیشکل میسازدش، یا ترسناک، بی شکل و ترسناک، ترسناک نفوذکننده در چیزها؛ سرگردان، صافی، پیچ و تابدار ـ میتوان هرچه خواست با او کرد، حتا هدایت آب از درون لولهها تا در فوران عمودیاش از ریزش قطرهها لذت برد: بردهای تمامعیار.
□
خورشید و ماه اگر چه به این تاثیر منحصربهفرد حسد میورزند، و سعی میکنند هرجا که آب در وسعتی بیکرانه پیداست حاضر شوند، و حتا بیش از آن وقتی در حالت حداقلِ مقاومت در چالههایی نهچندان عمیق پهن میشود. پس خورشید به زور ستایش و تکریم بزرگتری میستاند: آب را به چرخهای ابدی مجبور میکند، مثل موش در چرخ گردان.
□
آب از من طفره میرود… میلغزد از میان انگشتهام. و این که حتا تمیز هم نیست (مثل سوسمار یا قورباغه: بر دستهای من رد و اثری جا مینهد که بهکُندی محو میشود مگر که مجبور به خشککردناش بشوم.
آب از من میگریزد در عین حال بر من نشان میگذارد، و من نمیتوانم با این کاری کنم.
به لحاظ ایدئولوژیک از من طفره میرود، از هر تعریفی طفره میرود، اما در ذهن من و بر این صفحه آثاری به جا مینهد، آثاری بی شکل.
□
بیثباتی آب: به کمترین تغییر شیب حساس، پلهها را دوتایکی پایین میدود. بازیگوش، کودکانه حرف شنو، تا صدایش بزنیم برمیگردد اگر شیب را به این سو کمی مایل کنی.