۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبپيرتر
يک خاطره بيشتر من فقط واژهای را نوشتهام و حالا پيرترم با يک واژه با دو با سه با شعری پيرتر- پيرتر يعنی چه؟ در دل تجريدی که تاريخ ناميدهشد بخش کوچکی به من واگذار شده ار اينجا تا آنجا بزرگتر میشوم در دل تجريدی که اقتصاد ناميدهشد فرمان اين بود که زندگی کنم ميان تجريدی که زمان ناميده شد- باد مرا با خود میآورد میغلتم و سرگردان میروم بر بالهای مصری موزهی متروپوليتن سنگها با لبهای زنان میخندند
ادامهی مطلب