از زيبايی تنم گيج شدهام امروز با چشمهای تو به خودم نگاه کردم . انحنای نرم شانهها را کشف کردم پستانهای گرد خسته را که میخواهند بخوابند ولی آرام می غلطند پاهايم را که بیکران باز میشوند در مرزهايشان غايب از آنچه منم و آنچه فراسوی من میلرزد در هر برگ در هر قطرهی باران خودم را ديدم، انگار از پشت عينک چشمهايت به خودم نگاه میکنم. دستهايت را لمسکردم بر پوست گرم و سفت رانهايم و در سرپيچی از فرامينات عريان ايستادم پشت آينهای بزرگ بعد چشمهايت را پوشاندم تا نبيند و لمس نکنند تنهايی تنم را که با تو گلمیکند.
