دیگر نمیتوانم تنها بمانم
مگر آنکه تو بروی
ای خورشیدی که از خونم گذشتهای.…
خواهم مُرد
روشن است که خواهم مرد و مرا خواهند برد
در استخوانها یا خاکسترها
و …
عشقی مفقود
به کلماتام اعتمادی ندارم
به کلماتام اعتمادی ندارم.
حالا مرده میگردند
پشت چشمهای تو.
تظاهر میکنند به سخن …
فقط سبز
– سبز میزنه
– سبزه
– سبزه؟
– آره، سبزه
– سبز
– سبز …
پرنده ای سیاه
پرندهای سیاه
پسماندههای زندگی را
بو میکشد.
میتواند خدا باشد
یا آن قاتل:
به …
اما من اینجا هستم
میدانم زمستان اینجاست
پشت همین در. میدانم
اگر حالا بیرون بروم
همهچیز را مرده …
مکانی از غیاب
یک مکان
نمیگویم یک فضا،
حرف میزنم
از
چه
حرف میزنم از آنچه نیست…
زنی که آینهاش بلعید
دستِ زنِ عاشق باد
صورتِ مرد غایب را
نوازش میکند.
زن در اوهام
با …
مرثیه
همیشه در سفر بودیم
و مکان بر سه قسم بود:
آنچه خاطره میشد
آنچه …
باشد که
باشد که بدانند دانایان، آنرا که میتوانند بدانند.
و خفتگان، همچنان خفته بمانند.…
به تو نام می بخشم
به تو نام میبخشم، ای واقعیت،
و در نامات دوباره زاده میشود
آن عمیقِ …
نیایش
آه ای صدا، صدای یکتا: تمام تهیای دریا،
تمام تهیای دریا کافی نیست،
تمام …
تنم
چرا که تنم
چنان درخشان بود و مطمئن
چنانکه شیری سرفراز
در چمنزار بامداد.…
این چشم انداز
این چشمانداز به قلمموی شفق
چنان باد است
بر ویولن جانم.
وضوح خاموش و …