همیشه در سفر بودیم
و مکان بر سه قسم بود:
آنچه خاطره میشد
آنچه از نظاره میگریخت
و آنچه در چمدان جا میگرفت.
زمان در خاطره دخل و تصرف میکند.
نبض رویا در مکانِ گریخته میتپد.
چمدان بسته میشود
باز میشود
و مکانی در مکانی دیگر میآمیزد.
مقصد
نه رویا بود و
نه خاطره،
چمدانی بود
به گورستان میرفت.
غروب بر مقابر و
بوی تابستان در چمن
پوسیدهای
در تصویر کل
در خاک
و دیگر هماره پیش نظر
از نظاره میگریزی.
*
با چشمهای بسته
چشم در چشم تو میدوزم
چشم که میگشایم
باد
اوراق تهی را
ورق میزند
*
مرگ
تو را به رویا دید و
من
زاده شدم.