به کلماتام اعتمادی ندارم.
حالا مرده میگردند
پشت چشمهای تو.
تظاهر میکنند به سخن گفتن،
میخواهند حرف بزنند
میکوشند دیدهشوند.
به رویاها در میآیند
به تکتکشان،
چه رویاهای من
چه رویاهای تو،
آن ده هزار آینهی نور
فاحشهگانی بخشنده
مخدوم خدا و ثروت.
از کلمات خویش خستهام
که آماده میکنند خود را
برای همان منظور
که خود، همان است.
به کلماتام اعتمادی ندارم
اثری از : ماریا مرسدس کاررانزا محسن عمادی