ای شب،
معمای منظومهی شمسی را
تو میگشایی ،
پاسخ مستور آن نوساناتی تو…
* پیر میشویم، جمعهها بیشتر از همیشه .
* چون آرام میبوسید، عشقهایش بیشتر …
شاعر تنم من و
شاعر جان،
لذت بهشت با من است و
رنج دوزخ،…
نه از سر عفو
چراغی در دست
قدم مینهد جوان
به میان غار کلمات……
در رویاهایت
کسی میگوید: هزار سالِ پیش…
نه بیش و نه کم: هزار سال …
اخلاق در ما دائمیست.
لحظهای نیست
که خلاف این را ثابت کند
اینرا که …
بر کوههای تهی
هیچ انسانی در دیدرس نیست.
تنها پژواک صداهای آدمیان.
سایهها باز …
مرا مثل مادرم دوست بدار
همانطور که بچهها میخواهند
– آن سرسختی و آن …
هفت اکتبر سال هزار و نهصد و پنجاه و یک
شبی بود
سرد، تاریک …
آنجا کیست؟ مشتاق و بیشرم،
رازورز و عریان:
چگونه توان برمیگیرم
از گوشتی که …
ای کاغذ
به یاد آر این حکایت را،
حکایتی که نگاهبان آنی
در خلوص …
کجا به سر میرسد
چندان ویرانی و چندین زیبایی؟
کردهایم و نکردهایم
سخن بگویید،…