نه از سر عفو
چراغی در دست
قدم مینهد جوان
به میان غار کلمات…
دلیر،
آنسان که تردید نمیبرد
در کجاییِ خویش.
جوان، اگرچه رنجور
نمیداند هنوز
که رنج چیست.
نابه هنگام-مرشدی
که خواهد گریخت
بی آنکه قدم از قدم بردارد
و نابالغ-قرنی را ملامت خواهد کرد.
غار کلمات!
تنها یک شاعر حقیقی
به اختیار خویش
بالهایش را ویران خواهد کرد
به دست جنون
و معرفت بازگشتشان به جاذبهی زمین را
از دست خواهد داد
و آن زن را نخواهد آزرد
که زمین را به خود میکشد…
غار کلمات!
تنها یک شاعر حقیقی
از سکوت خویش باز میگردد.
دیگر پیر است
باز میگردد
تا کودکی گریان را بیابد
که جهان
بر آستانه
رهایش کردهاست.