چنانکه خود را بر شادی گشادی
بر رنج هم بِگُشا
که میوهی شادیست
و …
شعر | فرریرا گولار
دوست ندارم شعر را،
توهم شعر را:
میخواهم صبحی را برگردانم
که زباله شد،…
یک زندگی گهی | فرریرا گولار
در سایه | فرریرا گولار
در خانهای در محلهی ایپانما
در احاطهی درختان و کبوتران
در سایهی گرم عصر…
رنج | فرریرا گولار
رنج
ارزشی ندارد.
نه هالهایست بالای سرش،
نه هیچ بخشی از تن تاریکات را…
به سمت شهرهای جنوب | فرریرا گولار
به زیر کف اتاق
در طلق خاک اسیر
چه کسی سخن میگوید؟
در آن …
گذشته | فرریرا گولار
در شهر | فرریرا گولار
هرچه از آن سخن میگویم در شهر است
میان زمین و آسمان.
همه چیزهایی …
تعطیل است | فرریرا گولار
قیمت لوبیا
به این شعر تعلقی ندارد.
نرخ برنج
به این شعر تعلقی ندارد.…
یک انسان معمولی | فرریرا گولار
انسانی معمولیام من
از جسم و از خاطره
از خون و از فراموشی.
روی …
بر بلندای بودن | گونار اِکِلوف
بر این سنگ… | گونار اِکِلوف
مرثیهی کوچکتر
ایرژی اورتن
دوستان رفتهاند. یارم در دوردستان به خواب رفتهاست.
و بیرون انبوهِ تاریکی است.
کلماتی …
وقتی بازگردیم… | آنتونیو خسینتو
به راه میافتیم یارِ من
وقتی بازگردم و
نظر کنم در آفتابی
که از …
به فکرِ دیگران ا محمود درویش
همانگاه که صبحانهات را آماده میکنی، به فکر دیگران باش. (غذای کبوتران را از…
ادامهی مطلبمیکوشد بیاید به درون لحظه | جیمز دیکی
میکوشد بیاید به درون
لحظه
میکوبد بر پنجره، هنگام که باید رفت
فراسوی هرچه …