روستایی از نور
در سایه
خواهد سوخت…
مرا بِبَر
لمسام کن ای زمان
لمسام کن ای زمان
که برای انگشتانت
هنوز برهنهام.…
نیاز تغییر
شاعر، مثل همیشه، اشتباه فهمید:
آنچه زن را به بالا برکشید، امید نبود
یا …
همان تسلیم کور را قدم میزنم
همان تسلیم کور را قدم میزنم
دوباره و دوباره
میتوانم زندگی کنم آیا؟
زندگی …
بوسهای که دریغ شد
محکمه
عالیجناب!
وقتی من،
نیروی داوطلب جنگ
به خانه برمیگشتم
آنها «زمان» مرا کشتند.
بعد …
با دوچرخه آبی
دوباره همان قصه را تعریف میکنی
دربارهی کودکیات،
اینکه پنج ساله بودی و
دوچرخهی …
علف های هرز
علفهای هرزِ باغ را در نظر بگیر
نه به درد کسی میخورند
نه کسی …
سنگ به سنگ
سنگ به سنگ
آسمان را میجوید، خاک.
گام به گام
گیاهانِ من،
به سمت …
نامرئی | ویلیام اوسپینا
بر نوک پیکان است دیگر
قلب پرنده
نامرئی.
بر تیغهی پاروست دیگر
آب
نامرئی.…
قرن از پس قرن
قرن از پس قرن میجویمت
نه سنگی را
بیآنکه جابجایش کنم
رها میکنم،
نه …
یک روز …
یک روز
از پشت میز تحریرم برمیخیزم و
از کلمات فاصله میگیرم،
از شما…
نیمه های شب
نیمههای شب
در نیویورک
هنگام که از دریاهای رویا بیرون میآید آن زن
این …
درختان
قایقها چیستند، اگر نیستند درختانی خسته از خموشی.
دکلهای الوان چیستند، اگر نیستند درختانی …
در واپسین دم
من که به آینده حمله میبردم
تا از جهان
چشماندازی تفته و ناساز برآورم،…