شاعر، مثل همیشه، اشتباه فهمید:
آنچه زن را به بالا برکشید، امید نبود
یا ملودیهای عریان فلوت مرد،
یا شعر.
تمام احساسات تند، زن را میترساند.
او و خواستههایش
چنان ساده شدند که نوستالژی.
نیاز تغییر
نیاز همان آدمِ همیشه بودن
در پستانهایش
به آرزویی تازه گداخت.
آرزو میکرد ببیند
آیا از پسِ محال بر میآید؟
اینکه خود را در شکل گذشتهاش متراکم کند
تا از افسانهی رایج کوچکتر باشد.
با مرد رفت
پریدهرنگ و بیمار
میدانست چنین خواهد شد
بلند همتیِ ظلمانیِ رسالتِ مرد را ستایش میکرد.
در زیر زمین میزیست زن
آنجا که تراژدی احساساتیتر از ترانه بود.
خود را به سفر مرد عاریه داد آن زن:
به میل خودش رفت
عاشق و
نومید.
نیاز تغییر
اثری از : لین کافین محسن عمادی