برگشته از سفر،
مانده از واپسین مهمانی
یک سیبِ پوسیده.
دورش انداختم!
شرم،
یا فراموشی
اسامی معنی نیستند.
بوسهای که دریغ شد
آن صبح تابستان
تو را به شهری دیگر برد.
بازگشته از هر سفر،
آن میز را دستمال میکشم
و چیزی بهجا نماندهاست.
اثری از : ریستو راسا محسن عمادی
برگشته از سفر،
مانده از واپسین مهمانی
یک سیبِ پوسیده.
دورش انداختم!
شرم،
یا فراموشی
اسامی معنی نیستند.
بوسهای که دریغ شد
آن صبح تابستان
تو را به شهری دیگر برد.
بازگشته از هر سفر،
آن میز را دستمال میکشم
و چیزی بهجا نماندهاست.