سنگ به سنگ
آسمان را میجوید، خاک.
گام به گام
گیاهانِ من،
به سمت خورشید قد میکشند.
هنوز در سینهام میتپد اخگر حیات.
و در دلِ سنگ
خنجرِ سنگ
به عبث نشستهاست.
اگر تمام حیاتی تو،
چرا قلب مرا میخواهی؟
اگر آتش بیپایانی،
این ذغال سنگ به چه کارت میآید؟
در هر قدم
یک خاطره را پاک میکنم،
و چهمایه چون سایهای به نظر میرسد جان
آرمیده و شکسته
بر واپسین سنگهای عالم.