۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبسیتِر
در صمیمیت گلبوتهها شادکامیهای ما به هوا برخاسته و پناهشان داده اکنون سایهروشنِ کلبهای بهلطف نسیم تابستان که در گذر است بوی خفیف گلسرخ با عطر تنش در هم آمیخته است همانگونه که چشمهایش وعده داده بود، والاست شهامتِ او و میسوزد لبهایش از تبی نفیس …
ادامهی مطلب