۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبسكوت، سرشار از ناگفتههاست | براى تو و خويش
براى تو و خويش چشمانى آرزو مىكنم كه چراغها و نشانهها را در ظلماتمان ببيند گوشى كه صداها و شناسهها را در بيهوشىمان بشنود براى تو و خويش، روحى كه اين همه را در خود گيرد و بپذيرد و زبانى كه در صداقت خود ما را …
ادامهی مطلب