كامكارى‌هاى سه‌گانه

كامكارى‌هاى سه‌گانه


»- اى مرگ تسكين ناپذير! كامكارى‌هاى سه‌گانه‌ى مرا به من باز ده!
بر ساحل ماسه‌پوش استخوانپاره‌يى چنين مى‌خواند –

» كودكى را و هر آنچه را كه از كودكى چشم توان داشت،
» يا كامجويى عنان گسيخته را يا رهايى را
» به حرارت پستان‌هاى عطشناك من باز آر!
بر ساحل ماسه‌پوش چنين مى‌خواند
استخوانپاره‌يى كه آمد شد موجش تا به سپيدى شسته بود و
بادش خشكانده بود.

» كامكارى‌هاى سه‌گانه‌يى را كه نياز هر زن است.
بر ساحل ماسه‌پوش استخوانپاره‌يى چنين مى‌خواند –
»مردى را كه يگانه‌ى آغوش من بود
»مردى كه تنها مرا در آغوش مى‌فشرد؛ و بدان روزگاران كه مرا پيكرى بود
»لذتى را كه هديه‌ى زنده‌گى بود به تمامى باز يافت.-
بر ساحل ماسه‌پوش چنين مى‌خواند
استخوانپاره‌يى كه آمد شد موجش تا به سپيدى شسته بود و
بادش خشكانده بود.

»نيز، آن باز پسين كامكارى را كه دريافتم؛
بر ساحل ماسه‌پوش استخوانپاره‌يى چنين مى‌خواند –
»آن صبحگاهان را كه چهره بر چهره‌ى مردى ناشناس
»حقيقت مرد را بازشناختم…
»وه كه به انجام چه گونه به خميازه دهان گشودم و تن خسته را باز پس كشيدم!«
بر ساحل ماسه‌پوش چنين مى‌خواند
استخوانپاره‌يى كه آمد شد موجش تا به سپيدى شسته بود و
بادش خشكانده بود.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.