مرا آن توانايى هست كه شعرى بسرايم…

مرا آن توانايى هست كه شعرى بسرايم…


مرا آن توانايى هست كه هر دم شعرى بسرايم.
خلقان همه آواى مرا به گوش جان مى‌شنوند چرا كه منادى حقيقتم من.

فرزانه‌گى من – آن دولت سرشار كه به سرفرازى از نياكان خويش
به ميراث برده‌ام – با هيچ ثروتى به جهان برابر نيست.

همه چيزى را من به دست سوده‌ام: آتش را، زنان را و سيب را.
همه چيزى را من به احساس آزموده‌ام: زمستان را، بهار و تابستان را

بر همه چيزى من دست يافته‌ام
و هرگز ديوارى راه به من برنبسته است
ليكن اى بخت، بگوى تو را خود به چه نام آواز مى‌دهند؟
سرخوش از آنم كه از روزن‌ها و رخنه‌ها
دكّه‌ها را، دستكش‌ها و قارچ‌ها را، به چشم ديده‌ام
و حواله‌هايى را كه نيك‌بختى در آن يكى رقم ِ »يك« بوده است با شش صفرش به دنبال.

در شگفت از آنم كه اگر چند وجود من از بسيارى شاهان و كشيشان
و بسى سرهنگان و باجگيران ارزشمندتر است،
چه گونه است كه نه آبى و نه آفتابى دارم، نه پاره‌ى ِ هندوانه‌يى!

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.