۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبخوآن برهوا
غولآسا پیکری داشت و کودکانه صدایی. هیچ چیز به تحریر صدای او مانند نبود: درد مطلق بود به هنگام خواندن زیر نقاب تبسمی. لیموزاران ِ مالاگای خواب آلوده را به خاطر میآورد و شِکوهاش به طعم نمک دریایی بود. او نیز چون هومر در نابینایی آواز خواند. صدایش در خود نهفته داشت چیزی از دریای بینور و چیزی از نارنج ِ چلیده را.
ادامهی مطلب