۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبسی و دوم: سنگ سیاه بر سنگ سپید
زیر بارانی تند در پاریس خواهم مرد، در روزی که همین حالا میتوانم تصور کنم. در پاریس خواهم مرد… و مرا نمیرنجاند… شاید در پنجشنبهای، مثل امروز، در پاییز. پنجشنبه خواهد بود چرا که امروز هم پنجشنبه است، همین حالا که دارم این سطرها را مینویسم، …
ادامهی مطلب