۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبمیراث من
این زندگانی من است: این ماسههای صاف با نقشهای مواجِ پیشکشِ باد این صدای من است: این صدف خالی سایهی یک صدا نگاهبانِ مویهی خویش. این حزن من است: این مرجان شکسته کز اوقات نگونساریاش جان به در میبرد. اینجا میراث من است: این دریای تنها: …
ادامهی مطلب