۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبعشق
منشا سنگها را میشناسم سنگهای رسوبی بیرون از آب و سنگهای شفاف به سعی آتش، سنگهای رها شده در فشار با نقشهای گونهگون، سنگهای زیبایی که از گردشهای بسیار گرد آوردهام. و میشناسم عشق را به اختصار، شهوت آتشین و مهر رسوب کرده را ، فشار …
ادامهی مطلب