۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبنامهی مارسل پروست به زَدیگ، سگِ رِنَلدُو آن
به زدیگ (اندکی پس از سوم نوامبر ۱۹۱۱) زدیگ عزیزم من تو را خیلی دوست دارم ، چون من و تو هردو سرشار از اندوه و عشق به یک نفر هستیم و تو نخواهی توانست از او بهتر در این دنیا بیابی. اما من حسادت …
ادامهی مطلب